صدقه آنلاین

الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ وَ أَعْمَالُ الْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِي آجَالِهِمْ

صدقه دادن دارویی ثمربخش است، و كردار بندگان در دنیا، فردا در پیش روی آنان جلوه‌گر است.

حکمت هفتم از نهج البلاغه امیرالمومنین علیه السلام

دادستان آینده

ديروز بهتر بودم، اصلا هروقت با بهشتيا باشم بهترم، بهشتيا روى زمين هم كه باشن، عطر و بوى خدا را ميدن بعضى وقتا به خودم غبطه ميخورم كه چطورى به بارگاه بهشتيا راهم ميدن! ولى من هنوز اين پايين گير افتادم!!

چهار پنج سال پيش پرونده ى پسرك ريزنقش و سبزه رويى رو به موسسه فرستادن، از بچه هاى روستاى ابوالوفاى كوهدشت لرستان (خود شهرستان كوهدشت، يكى از نقاط 'زير پونز نقشه گيركرده' است محروميت و عقب موندگى از سر و روش ميباره، اونوقت تصور كن روستاهاش و مناطق كوهستانى نا امن ودور از دسترسش روكه با ديدنش تا هفته ها از شدت احساس ناتوانى در برابر اينهمه نامهربونى روزگار، همه ى وجود آدم درد ميگيره و از خودش و دنياى بد رنگ اطرافش بدش مياد.)

خونواده اى مملو از عشق مادرى دانا و مدير،دو پسر و دو دختر. اما از اين ميون سيد بهنام  قسمت ما شد. پسرى باهوش و درسخون كه تو شش ماهگى سايه ى پدر از سرش رفته.

تا بياييم به خودمون بجنبيم كه با اين عضو جديد خونوادمون چيكار كنيم، يه باباى نورانى و دوست داشتنى رو كنارمون حس كرديم كه چتر مهربونيش سايه انداخت روى سر سيد بهنام و چندتا بچه ى ديگه. آدم ارزشمندى كه ظاهر كارش با دل مهربون و قلب عاشقش خيلى متفاوته ... . مردى كه در كنار مسئوليتاى بزرگ و مهمش، مثل يه باباى ساده دل، دلشو داد دست بچه هاش و گفت تا هرجا برين، باهاتون ميام.

سيد بهنام با همه ى فقر غير قابل تصورش جدى و سخت شروع كرد به درس خوندن..... تا تابستون امسال.... روز اعلام رتبه هاى كنكور. پسرك خجالتى ما توى رشته ى علوم انسانى شد رتبه ى ٤٣. ميتونى حدس بزنى اندازه ى خوشحالى من و همكارامو.

بعضى وقتا فكر ميكنم از تموم بيست و چند هزار بچه اى كه تاحالا به لطف خدا كنارشون بوديم اگه فقط و فقط يه نفر نجات پيدا كنه و عاقبت بخير بشه،خدا مزد همه ى تلاشامون رو داده .... .

اوايل مهر براى تبريك به مادرش و خانوادش رفتيم روستاشون. باور نميكنى زيبايى اون خونه ى به نهايت محقر رو كه مادر با تموم عشق و سليقه اش مثل يه تيكه ازبهشت درستش كرده بود. يه باغچه ى پر از ريحون و ديواراى شكس..... به اصرار نهار نگهمون داشتن و دوتا از مرغاى خونه رو برامون سر بريدن. نون و ريحون و كباب.... ذوق وخنده ى بهنام وقتى كه همكارام لپ تابش رو كه براش جايزه گرفته بوديم بهش دادن.... .

سيد بهنام اومد تهران دانشگاه علوم قضايى بورسيه هم شد. داره درس ميخونه... .

ديروز اولين ملاقات باباى مهربون با پسرش بود. بابا پسرشو تو آغوش كشيد و پدرونه بوسيد. از آرزوى هميشگيش براى داشتن فرزندى نابغه گفت واز اينكه بچه هاى خودش نتونستن اينطور باشن. از روياى قشنگش براى روزى كه سيد بهنام كنار سفرشون بشينه و دست پخت مادر تهرانيش رو بچشه. از اينكه بازم تا آخرش با پسرش ميمونه و از اينكه پسرش بايد دادستان كل بشه!!!....

وقتى بهشتيا رفتن و هجوم برزخ همه ى وجودمو دوباره پركرد، دلم ميخواست منم مثل اونا ميتونستم پر بكشم تا بهشت و ديگه برنگردم.

حالا امير سرتيپ دكتر..... توى بهشته.

سيد بهنام اول راهه.

من هنوز ته ته دنيام.

از سری خاطرات همکاران موسسه

نظر دادن